خلیفه، ساحری هندی به دربار آورده بود. ساحر خم می شد و به مقعد خود می گفت :پرتقال بیرون بیا، سیب بیرون بیا .
و آن میوه ها ازمقعد ساحر بیرون می آمد. خلیفه امام نقی را صدا زد و گفت آیا تو نیز می توانی چنین کنی؟ امام فرمود: به فضل خدا از او هم بهتر خواهم کرد و سپس خم شد و به مقعد مطهرش فرمود: ابولاشی بیا بیرون و ابولاشی آمد بیرون.
و آن میوه ها ازمقعد ساحر بیرون می آمد. خلیفه امام نقی را صدا زد و گفت آیا تو نیز می توانی چنین کنی؟ امام فرمود: به فضل خدا از او هم بهتر خواهم کرد و سپس خم شد و به مقعد مطهرش فرمود: ابولاشی بیا بیرون و ابولاشی آمد بیرون.